خرابت کند شاهد خانه کن

شاعر : سعدي

برو خانه آباد گردان به زنخرابت کند شاهد خانه کن
که هر بامدادش بود بلبلينشايد هوس باختن با گلي
تو ديگر چو پروانه گردش مگردچو خود را به هر مجلسي شمع کرد
چه ماند به نادان نو خاسته؟زن خوب خوش خوي آراسته
که از خنده افتد چو گل در قفادر او دم چو غنچه دمي از وفا
که چون مقل نتوان شکستن به سنگنه چون کودک پيچ بر پيچ شنگ
کزان روي ديگر چو غول است زشتمبين دل فريبش چو حور بهشت
ورش خاک باشي نداند سپاسگرش پاي بوسي نداردت پاس
چو خاطر به فرزند مردم دهيسر از مغز و دست از درم کن تهي
که فرزند خويشت برآيد تباهمکن بد به فرزند مردم نگاه